جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به جنگ عادت کرده؛ نه به این معنا که جنگها بیشتر شدهاند، بلکه به این معنا که حساسیت اخلاقی، سیاسی و رسانهای به آنها به شدت کم شده است. درگیریهای نظامی دیگر شوکآور نیستند. آنها به خبرهای روزمره تبدیل شدهاند، در حد نوسان بازارها یا تغییرات آبوهوایی. این عادیسازی جنگ، پدیدهای تصادفی یا ناخواسته نیست، بلکه محصول مستقیم سیاست خارجی قدرتهایی است که خشونت را نه به عنوان آخرین ابزار، بلکه به مثابه یک ابزار دائمی حکمرانی جهانی به کار گرفتهاند. در قلب این روند، سیاست خارجی دونالد ترامپ و نقش اسرائیل به عنوان بازوی پیشرو نظامیگری در خاورمیانه، جایگاهی کلیدی دارد. ترامپ، چه در دوره اول ریاستجمهوری و چه در بازگشت مجددش به قدرت، سیاست خارجی امریکا را از زبان دیپلماسی به زبان تهدید بازگرداند. او نه آغازگر همه جنگها بود و نه معمار اصلی ساختار نظامی امریکا، اما در یک کار موفق شد؛ مشروعیتبخشی علنی به منطق زور. خروج از توافقهای بینالمللی، بیاعتنایی به نهادهای چندجانبه و تأکید مداوم بر «قدرت سخت» به عنوان تنها زبان قابلفهم در سیاست جهانی، باعث شد جنگ نه یک شکست سیاست، بلکه ادامه طبیعی آن جلوه کند. در این چارچوب، تهدید نظامی دیگر نیازمند توجیه اخلاقی یا حقوقی نیست، کافی است در راستای «منافع ملی» تعریف شود. این منطق، بیش از هر جای دیگری، در حمایت بیقید و شرط واشینگتن از اسرائیل تجلی یافت. جنگ غزه، فارغ از ابعاد انسانی فاجعهبارش، به نماد کامل عادیسازی خشونت بدل شد. بمباران مناطق مسکونی، محاصره طولانیمدت و تلفات گسترده غیرنظامیان، نه تنها با واکنش قاطع غرب مواجه نشد، بلکه در بسیاری موارد با ادبیاتی توجیهگرانه همراه بود. اسرائیل، در این روایت، نه یک بازیگر پاسخگو به حقوق بینالملل، بلکه «خط مقدم تمدن» معرفی شد! مفهومی که به طرز خطرناکی یادآور ادبیات استعمار کلاسیک است.
ترامپ این چارچوب را تقویت کرد. انتقال سفارت امریکا به قدس، بهرسمیت شناختن الحاق سرزمینها و حمایت بیچون و چرا از تجاوز نظامی اسرائیل، پیام روشنی به جهان فرستاد؛ قواعد قابل تعلیقاند و قانون، تابع قدرت است. این پیام فقط به خاورمیانه محدود نماند. وقتی یک قدرت نشان میدهد که نقض حقوق بینالملل هزینهای ندارد، دیگر بازیگران نیز از آن درس میگیرند. اکنون، منطق «اول بزن، بعد توضیح بده» بهتدریج در حال تبدیل شدن به قاعده است. رسانهها نیز، آگاهانه یا ناخودآگاه، در این روند نقش ایفا کردهاند. تکرار تصاویر جنگ، شمارش روزانه تلفات و تبدیل فجایع انسانی به آمار، باعث شده افکار عمومی دچار نوعی بیحسی اخلاقی شود. وقتی هر روز یک جنگ جدید، یک حمله تازه و یک بحران دیگر تیتر اول میشود، هیچکدام واقعاً تیتر اول نیستند. جنگ به پسزمینه زندگی روزمره منتقل میشود؛ امری «طبیعی» که گویا گریزی از آن نیست. این همان نقطهای است که عادیسازی جنگ به اوج خود میرسد. در این میان، سیاست خارجی ترامپ یک نقش کاتالیزوری داشته است. او جنگ را نه به عنوان فاجعه، بلکه به عنوان ابزار چانهزنی میبیند؛ چیزی میان تهدید اقتصادی و فشار سیاسی. این نگاه، اخلاق را از سیاست خارجی حذف میکند و آن را به معاملهای صرف تقلیل میدهد. اسرائیل نیز در این چارچوب، از یک بازیگر منطقهای به نمونهای موفق از «مدیریت خشونت» بدل میشود. الگویی که نشان میدهد چگونه میتوان با اتکا به قدرت نظامی و حمایت سیاسی، هزینههای بینالمللی را به حداقل رساند. اما خطر اصلی دقیقاً همینجاست. جهانی که به جنگ عادت کند، دیگر توان جلوگیری از آن را نخواهد داشت. وقتی خط قرمزها محو میشوند، وقتی کشتار غیرنظامیان با واژههایی، چون «حق دفاع» یا «ضرورت امنیتی» پوشانده میشود و وقتی قدرتهای بزرگ خود را فراتر از قانون میدانند، نظم بینالملل بهتدریج به بینظمی دائمی تبدیل میشود. در چنین جهانی، صلح نه یک هدف، بلکه یک وقفه موقت میان دو درگیری خواهد بود.
در جهانی که جنگ به بخشی عادی از منطق سیاست خارجی قدرتهای بزرگ بدل شده و مرز میان «بحران و درگیری» عمداً کمرنگ نگه داشته میشود، بازیگری مانند ایران ناگزیر است راهی میان پرهیز از انفعال و دوری از جنگ بیابد. در چنین نظمی، تکیه صرف بر حقوق بینالملل یا انتظار برای بازدارندگی اخلاقی نظام جهانی نه واقعبینانه است و نه کارآمد. راهبرد معقول، کنشگری هوشمندانهای است که در آن بازدارندگی حفظ میشود. این رویکرد، تلاشی آگاهانه برای ارسال دو پیام متفاوت، اما مکمل است؛ از یکسو به رقبا که هزینه هرگونه ماجراجویی نظامی علیه ایران بالا خواهد بود و از سوی دیگر به جامعه بینالمللی که این قدرت نظامی نه ابزار تهاجم، بلکه سازوکار بازدارندگی است. در نظمی که امریکا و اسرائیل با عادیسازی توسل به زور، مرز میان دفاع و تهاجم را عمداً مخدوش کردهاند، ایران ناچار است بازدارندگی خود را آشکار نگه دارد.
عادیسازی جنگ، بزرگترین شکست اخلاقی سیاست جهانی معاصر است. شکستی که ترامپ و سیاستهایش آن را تشدید کرده و اسرائیل در خط مقدم اجرایی آن قرار گرفته است. پرسش اصلی دیگر این نیست که جنگ بعدی کجاست، بلکه این است که آیا هنوز ارادهای برای متوقف کردن این چرخه وجود دارد یا نه. اگر جنگ به خبر روزمره تبدیل شود، فاجعه واقعی نه در میدان نبرد، بلکه در فروپاشی وجدان جمعی بشر رخ خواهد داد.